روزای سخت
عشق من روزای بدی رو از تاریخ 21 بهمن تا 23 بهمن گذروندم عصر 21 رفتم دکتر خانم دکتر بهم گفت خیلی ورم کردی باید حتما بری بستری شی تا ورمت کنترل شه همونجا خشکم زد خیلی ناراحت شدم از مطب آمدم بیرون به بابایی زنگ زدم بابایی آمد دنبالم خیلی گریه کردم گفتم نکنه واسه دخملم مشکلی پیش بیاد من ممیرم خلاصه از شانس دوتاییمون خاله ناهید هم کرمان بود اون دو شبی که من تحت نظر بودم طفلکی خاله جون پیشمون بود الهی بمیرم خاله خیلی واسش سخت بود آخه اون هیچ وقت شبا تو بیمارستان نمونده بود دستش درد نکنه کلی آزمایش ازم گرفتن خداروشکر همه چیز خوب بود عصر 23 مرخص شدم همون دوستم الهام با دختر نازش که من بهش میگم عمه آخه عمه نداره خی...
نویسنده :
مامان نغمه
19:47