سامیار سامیار ، تا این لحظه: 10 سال و 14 روز سن داره

سامیارفتحی

روزای سخت

عشق من روزای بدی رو از تاریخ 21 بهمن تا 23 بهمن گذروندم عصر 21 رفتم دکتر خانم دکتر بهم گفت خیلی ورم کردی باید حتما بری بستری شی تا ورمت کنترل شه  همونجا خشکم زد  خیلی ناراحت شدم از مطب آمدم بیرون به بابایی زنگ زدم بابایی آمد دنبالم  خیلی گریه کردم گفتم نکنه واسه دخملم مشکلی پیش بیاد من ممیرم  خلاصه از شانس دوتاییمون خاله ناهید هم کرمان بود اون دو شبی که من تحت نظر بودم طفلکی خاله جون پیشمون بود الهی بمیرم خاله خیلی واسش سخت بود آخه اون هیچ وقت شبا تو بیمارستان نمونده بود دستش درد نکنه  کلی آزمایش ازم گرفتن خداروشکر همه چیز خوب بود عصر 23 مرخص شدم  همون دوستم الهام با دختر نازش که من بهش میگم عمه آخه عمه نداره خی...
26 بهمن 1392

خاطرات 7ماهگی

 سلام دختر گلم من یه 20 روزی نبودم رفته بودم بندر خونه بابایی اینا واسه دیدنی نتونستم خاطراتت رو بنویسم ولی مامانی جات خالی خیلی خوش گذشت با خاله هات ومامان جون رفتیم واست خرید کردیم عشق مامان چه لباسای خوشملی واست خریدیم که اونارو تنت کنم جیگر میشی خیلی دوست دالم دختر گلم امروز که دارم واست مینویسم تو رفتی تو 8 ماه روز قبلش هم رفتم خانه بهداشت خودمو چک کنم صدا قلب نازتو شنیدم خانم دکتر گفت رشد بچه ات خوبه خداروشاکرم دخملی   ولی مامانی هنوز نتونستم واست اسم انتخاب کنم اخه خیلی سخته  میخوام اسمی باشه که برازنده تو باشه امیدوارم هر اسمی که انتخاب کردم در آینده خوشت بیاد عشق مامان خیلی دوست دارم  راستی گلم تو تواین ماه...
21 بهمن 1392
1